گوناگون

خاطرات رئیس زندان قصر؛ ماجرای زندانیان شرور زندان قصر؛ درخواست رئیس زندان برای شکستن حکم آرسن لوپن ایران

کتاب مسیح در قصر، مجموعه خاطرات سرتیپ اصغر کورنگی است که به کوشش مهسا جزینی تهیه و توسط انتشارات روزنه منتشر شده است. 

در ادامه بخشی از این کتاب را بخونید.

مهدی بلیغ قاتل معروف که از هیچ کار خلافی خودداری نمی‌کرد، علاقه داشت به زندان شماره ۱ که محیط مساعدتری برای فساد بود منتقل شود. در چند مورد، ملاقاتی او که مادر ۷۰ ساله‌اش بود و من به علت کهولت سن نهایت مساعدت را با او داشتم برای او هروئین آورده بود که بعد معلوم شد. بلیغ که قاتلِ دوست خودش بود خطی زیبا و انشائی خوب داشت و از استعداد خوبی هم برخوردار بود اما به صراحت منکر این می‌شد که هروئین وارد زندان کرده است و می‌گفت این مأموران شما هستند که زندان شما را خراب کرده اند.

در نامه‌های مکرری که برای من می‌نوشت می‌خواست که برای شکستن حکم زندان ابد او اقدامی انجام دهم. یک روز مادرش در اتاق من آن قدر گریه کرد که متأثر شدم. تقاضایش این بود که ابد پسرش نهایتاً ۱۵ سال بشود، اما بلیغ کسی نبود که مأموران زندان درباره‌اش گزارش مثبت بدهند. اما اصرار او باعث شد که گزارشی تهیه کنم و با استفاده از اینکه دکتر عبدالحسین علی‌آبادی دادستان کل کشور استاد من در دانشکده حقوق بود گزارش را نزد ایشان بردم و ضمن ملاقات با ایشان گفتم زندان تأثیری در این شخص نکرد ولی فرد با هوشی است و اگر مساعدتی بشود شاید تغییر عقیده بدهد. پرسید تا چه حد او را می‌شناسی؟ گفتم در زندان او را دیده‌ام و می‌دانم که زندان اثری در او نداشته است.

دکتر علی‌آبادی گفت: من او را خوب می‌شناسم و نوار صدایش را که اقرار به قتل دوستش کرده است شنیده‌ام و هیچگونه تخفیفی را درباره او جایز نمی‌دانم. اما در یکی از روز‌های عفو گویا تخفیف گرفته بود. من او را ندیدم تا بعد از انقلاب یک شب حوالی ساعت ۷ از خیابان فرح شمالی عبور می‌کردم شخصی مرا صدا کرد نگاه کردم دیدم مهدی بلیغ است سرش را روی شانه‌ام گذاشت گفت مادرم وقتی زندان بودم فوت کرد، گریه کرد.

حس کردم از حالت طبیعی خارج است. گفتم سعی کن به جامعه خدمت کنی تا روح مادرت شاد شود. با تمسخر گفت چه خدمتی من باید بکنم، باید با سرعت هر چه بیشتر چیز‌هایی که نداشتم را جبران کنم. از من شماره تلفن خواست که با من در ارتباط باشد. من چون اطمینانی به او نداشتم شماره‌ای اشتباهی دادم. حدود یک ماه بعد در روزنامه‌ها خواندم که آقای خلخالی او را اعدام کرده است.

زندانی دیگری بود به نام اکبر، معروف به اکبر سرباز، که بسیار ناراحت و شرور بود و اتهامات عجیب و حبس ابد داشت. اصغر جهانگرد هم بود که اتهام قاچاق داشت زندانی فهیم و باهوش اما ناآرامی بود و در زندان نوشتن را به خوبی یاد گرفته بود. قوانین جزایی را حفظ کرده بود و به دیگران کمک می‌کرد. شهرت او بین قاچاقچیان مواد مخدر این بود که نامرد نیست مبتلا به زخم معده بود و بعد از آزادی یک روز آمد پیش من و گفت دیگر کار خلاف نمی‌کند بعد از انقلاب هم نامه‌های مفصلی به مراجع روحانیت نوشته بود و نسبت به بسیاری کار‌ها اعتراف کرده بود. مدتی در اوین بازداشت بود و بعد آزاد شد و به علت زخم معده فوت کرد. در این زندان شماره ۴ مزاحمین دیگری هم بودند.

منبع: انتخاب

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا